جزئیات
دانلود Docx
بیشتر بخوانید
برای سال نو، همه واقعا باید چیزهای خوبی بگوییم. (بله.) پس نمیتوانیم چیز ناخوشایندی بگوییم. (بله.) یک داستانی بود، استاد و شاگردی برای شرکت در امتحان شاهنشاهی به پایتخت رفتند. استاد قرار بود در امتحان شاهنشاهی شرکت کند. او خدمتکار جوانی با خود آورد که وسایلی مانند بطری، کتاب، قلممو و جوهرِ تحریر و غیره را حمل کند. میدانید، درست است؟ شاگرد همیشه راهی برای صحبت منفی داشت. هر چه میگفت منفی بود، حتی بعداز صدها بار تعلیم، اما باز هم همان بود. هر وقت دهانش را باز میکرد، همیشه حرفها منفی بود. مثلاً، «اوه! نگاهی به آن خانه بنداز، مواظب باش ممکن است آتش بگیرد؟ » وقتی زوجی تازه ازدواج میکردند، میگفت، «اوه! برای طولانی مدت با هم زندگی میکنند؟ شاید فردا یا پسفردا از هم جدا شوند.» طلاق بگیرند. همیشه حرفهای بیخود میزد. استاد بارها به او یاد داده بود، اما نمیتوانست تغییر کند. این بار آنها به پایتخت میرفتند، چون استاد میخواست حکیم برتر قصر شود. پس با صراحت به شاگردش گفت: «لطفاً این بار، دربارۀ چیزی بد حرف نزن، خب؟ دربارۀ کسی بد حرف نزن. به چشمان کسی نگاه نکن. به خانه دیگران هم نگاه نکن. از کسی که ازدواج میکند انتقاد نکن. دربارۀ کسبوکار مردم چیزی نگو، مثلاً اینکه بگویی شاید پولشان را از دست بدهند یا اینطور چیزها. دربارۀ دیگران بد حرف نزن یا نفرین نکن. یادت میماند؟» «بله، در خاطرم میماند، استاد. دربارۀ کسی حرف نمیزنم. وقتی کسی را دیدم چشمهایم را میبندم. اهمیت نمیدهم. فقط راه میروم. آن وقت نه انتقاد میکنم، نه دربارۀ کسی بد حرف میزنم. دهنم را بسته نگه میدارم.» خب. خیلی خوب است. هر دو با هم به پایتخت رفتند. در نیمه راه، شاگرد تا حدی خسته بود، چون مجبور بود چمدان استاد را حمل کند. مانند اینکه همین حالا تختِروان را برای امپراطور حمل کردید، خیلی خستهکننده بود. و باید از افتادن تخت جلوگیری کنید. درسته؟ نمیتوانستید بگذارید بیفتد. اما آن شاگرد یک شخص ریز اندام بود، پساز مدتی حمل آن، احساس خستگی کرد. در نیمه راه بود و دیگر خسته شده بود، بهعلاوه استادش وسایل زیادی داشت، کتابهای زیاد و بعد یک پتو، یک کیسه خواب، و یک فنجان استیل، و همچنین یک کوسن. چیزهایی برای مدیتیشن، خیلی چیزها. و اجاق - گاهی نیاز به آتش روشنکردن داشت. و اجاق - گاهی نیاز به آتش روشنکردن داشت. اوه! خیلی خستهکننده است. به آن میگویند "دستیار کوچک"؟ (دستیار مطالعه.) دستیار مطالعه احساس خستگی میکرد. چیزهایی که او حمل میکرد در راه مدام میافتادند. وقتی یکی افتاد، آن را برداشت و گفت، «اوه نه! دیگر نیفت.» وقتی امتحان را خوب نمیدهیم، میگوییم "افتادن" همچنین؟ "خراب کردن؟" («افتادن.» «در امتحان مردود شد.») «در امتحان مردود شد.» درست است. در راه، همه چیز دائم می افتاد، بعد گفت: «اوه نه! دوباره در امتحان مردود شد.» بعد هم که راه میرفت، یک چیز دیگر افتاد و گفت، «دوباره افتاد. دوباره در امتحان مردود شد.» بعد راه افتاد و دوباره چیزی افتاد. دوباره گفت: «عجیب است. چرا دائم "در امتحان مردود میشود؟" همیشه باید اینطور بیفتد؟» بعد استادش گفت: من برای شرکت در امتحان شاهنشاهی به پایتخت میروم و تو تمام راه چیزهای بداقبالی میگفتی. گفتی مدام میافتد، مدام «در امتحان مردود میشود»، مدام میافتد، مدام «در امتحان مردود میشود». نمیتوانی این را ادامه دهی. دربارۀ چیزهایی که میافتد حرف نزن، خب؟» پاسخ داد: «باشه، استاد. چشم.» بعد همه چیز را با طناب به هم وصل کرد و به کمربند و شانه خود بست. آنها را به سراسر بدنش بست و گفت، «این بار آنقدر محکم شما را بستم که حتی وقتی به پایتخت هم رسیدیم …» چگونه میتوان گفت: «امتحان را قبول شوید؟» (قبول شدن امتحان شاهنشاهی. در امتحان شاهنشاهی نمرات برتر کسب کنید. در لیست رتبهبندی آزمون شاهنشاهی باشید.) به هم گره خورده چه میشود؟ (در لیست رتبهبندی آزمون شاهنشاهی قرار بگیرید.) بله، بله، بله. در لیست رتبهبندی. اما شبیه هم است … (گره خورده.) گره خوردن، با در لیست رتبهبندی قرار بگیرید. گفت: «الان خیلی محکم گره زدم، طوری که حتی وقتی به پایتخت هم میرسیم، دیگر راهی برای «در فهرست ردهبندی بودن» نیست. میخواست از گفتن «افتادن (در امتحان مردود شدن» اجتناب کند. متوجه شدید؟ (بله.) بسیارخب. این شما را دائم می خنداند. از زحمات شما متشکرم. از همه تشکر کنید (بله.) نمیتوانم از هرکدام آنها تشکر کنم، اما همه شما گروههای خود را دارید و دوستان، اقوام و غیره، جاهای دیگر کار میکنید. سپاس مرا به همه برسانید. از تکتک آنها تشکر کنید. (بسیارخب.) از تک تک آنها تشکر کنید. صرفاً نمیتوانم بروم یکی یکی به آنها بگویم چون بعضی وقتها اگر در آشپزخانه بگویم شاید یکی جای دیگری رفته باشد. اگر به نگهبانان بگویم، فردا ممکن است شیفت او نباشد و غیره. همه به من کمک میکنند آن را بگویم. (بله.) بگویید امپراتور واقعا میخواهد از آنها تشکر کند. (ممنون.) میخواهم از آنها تشکر کنم. (متشکریم، استاد.) خداحافظ (خداحافظ.) (سپاسگزاریم، استاد.) سال نو مبارک! (سال نو مبارک!) حرفهای فرخنده بگویید. کارهای فرخنده انجام دهید. (بله.) فقط کلمات فرخنده بگویید. یادتان هست؟ (بله.) نمیشود گره زد … "من" را گره نزنید، خب؟ (بله.) خیلی خب. (با آرزوی حفاظت و سلامتی برای استاد.) برای شما هم همین آرزو را دارم. سال نو مبارک! متشکرم. (سال نو مبارک! ممنونیم، استاد.) موفق باشید. موفق باشید. موفق باشید. (بله. با آرزوی اقبال نیک برای استاد. ممنونیم، استاد.) زمین نیفتید. گره بزنید.